بیتاب توام...

ساخت وبلاگ
من اونی‌ام که گوشیشو گذاشت رو زنگو اعضای خانواده با صدای زنگ گوشیشبرای سال تحویل بیدار شدن اما خودشو بیدار نکردن. هعیییی. امسال که جایی نمیریم و کسی هم نمیاد خدا رو شکردر واقع میشه گفت عید نداریم چون هنوز سالگرد دایی نشدهو این برای منی که از شلوغی و جمع فامیلو دید و بازدید بدش میاد بد نیست. هر چند کاش هنوزم مثل هر سال اولین نفر به دیدنش میرفتیم .....امسال میخوام ادم بهتری باشم. موفق‌تر و قوی‌تر.خیلی وقته دست از مقایسه خودمو بقیه برداشتم و امسال بیشتر روی این موضوع تمرکز میکنمو هرگزززززخودمو مقایسه نمیکنمکه یکی از شکنجه‌ اورترین کارایی بودکه در حق خودم انجام میدادم. نوشته شده در چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳ساعت 11:13 توسط mahtab| | بیتاب توام......ادامه مطلب
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 17 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:49

حالا خوبه چیز زیادی از این دنیا نخواستیم جز اینکه

تو کنسرت این یارو باهاش داد بزنیم:

« به جز تو همه میدونن واست این مرد میمیره

واسه همین جداییتو کسی جدی نمیگیره »

پسر جدی همینم نمیشه :)))))

نوشته شده در شنبه پنجم اسفند ۱۴۰۲ساعت 0:3 توسط mahtab| |

بیتاب توام......
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 19:14

خدایا امشب از ته ته ته دلم صدات کردم.صدام رو بشنو و کمکم کن. این بار اگه کم بیارم دیگه بعیده بتونم سر پا شم. خودت میدونی چقدر خسته و بی پناهم.چقدر نا آرومم.کمکم کن. نذتر بشکنم دیگه طاقت ندارم واقعا.میدونم گاهی وقتا حتی به بودنتم شک کردممیدونم خیلی وقتا ازت بریده بودم و صدات نمیزدماما الان واقعا هیچ امیدی جز تو ندارم. دلم میخواد به یه چیزی چنگ بزنم و کی جز تو میتونه دستمو بگیره؟امشب هیچی جز تو اسم نتونست ارومم کنه.پس یعنی هستی. یعنی صدامو میشنوی. پس کمکم کن. خودت میدونی من ادم بدی نیستم.خودت هوامو داشته باش. نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۲ساعت 0:17 توسط mahtab| | بیتاب توام......ادامه مطلب
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 19:14

من اونی‌ام که گوشیشو گذاشت رو زنگو اعضای خانواده با صدای زنگ گوشیشبرای سال تحویل بیدار شدن اما خودشو بیدار نکردن. هعیییی. امسال که جایی نمیریم و کسی هم نمیاد خدا رو شکردر واقع میشه گفت عید نداریم چون هنوز سالگرد دایی نشدهو این برای منی که از شلوغی و جمع فامیلو دید و بازدید بدش میاد بد نیست. هر چند کاش هنوزم مثل هر سال اولین نفر به دیدنش میرفتیم .....امسال میخوام ادم بهتری باشم. موفق‌تر و قوی‌تر.خیلی وقته دست از مقایسه خودمو بقیه برداشتم و امسال بیشتر روی این موضوع تمرکز میکنمو هرگزززززخودمو مقایسه نمیکنمکه یکی از شکنجه‌ اورترین کارایی بودکه در حق خودم انجام میدادم. نوشته شده در چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳ساعت 11:13 توسط mahtab| | بیتاب توام......ادامه مطلب
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 19:14

خب بعد از 2 روز نسبتا ابری و گرفته، امروز حالم بهتره انگاردیشبم بچه ها سر کلاس خیلی مسخره بازی دراوردن کلی خندیدم و بهتر شدمدیگه تو سراشیبی 30 سالگی افتادی باید یاد بگیری اوضاعو کنترل کنی دخترِ خوب.نه اینکه باز تا یه چیزی شد زانوی غم بغل کنی.البته بزرگوار خودش گفته بار امانتی که زمین و اسمون و کوه و اینا از قبولشسر باز زدن رو گذاشتیم رو دوش انسان؛ چه توقعیه که همیشه عادی و اوکی باشی؟(آخه این چه کاری بود عزیز من؟ انسان گناه داشت خب)نمیدونم شایدم کنترل زندگیم افتاده دست این هورمونای بی پدر و مادرباید بیشتر حواسم به خودم باشه.از من فقط یه دونه تو دنیا هست (یکم خودشیفته ام میدونم) نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۴۰۲ساعت 12:57 توسط mahtab| | بیتاب توام......ادامه مطلب
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 15:13

بلاخره از «اکبر بیکار »بودن در اومدم آو آو آوآو -با ریتم عمو صادق بوقی خواند شود.استادمون گفت که یه سری کلاس دارهکه مدرسش دیگه نمیاد (در واقع از دست این مادون حیوانات- دانش آموزای پسر- فرار کرده)و اینا هم نمیخوان دیگه از بیرون تیچر بیارن (احتمالا جهت حفظ آبرو)و میخوان از بچه های خودشون نیرو بگیرن.بعد گفت ایا علاقه داری تدریس کنی؟گفتم یسسسسسسسسسسسسسس.البته که پولش خیلی ناچیزه حتی خود استادمونم گفت و گفت که فقط برای پیشرفت خودم این پیشنهاد رو داده و میتونم قبول نکنماما گفتم پولش مهم نیس و تجربه اش مهمتره (زر میزدم پولش مهم بود اما خب برای اینکه یه مدت سرم گرم شه و از یکنواختی دربیام قبول کردم.) و اینگونه شد که بنده تیچر شدم و در 21 آذر 1402 اولین کلاس خود را برگزار کردم. امیدوارم که تعداد کلاس هایی که بهم میده بیشتر شه تا هم حقوقم بیشتر شههم خودم با تجربه تر شم و بتونم کلاس خصوصی بذارم. ************************تنکس گاد حقیقتا این چیزا خوشحالی نداره اما توی این زندگی وامونده همین چیزای کوچیک منو خوشحال میکنه. همین که دوباره بتونم رویا داشته باشم... . :)) نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ساعت 1:34 توسط mahtab| | بیتاب توام......ادامه مطلب
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 13:40

دنیای من؟ یه کف دست روی سقف سرد یک گور بیتاب توام......ادامه مطلب
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 21:02

من فقط به درد درس خوندن و تحقیق علمی و کسب دانش میخورم

برای کار کردن ساخته نشدم.

نمیدونم اطرافیانم چرا اینو نمیفهمن

و چرا خداوند عالمیان با توجه به این ویژگیِ من

من رو پولدار نیافریده؟ :(

بابا این که زندگی نشد که.

نوشته شده در شنبه بیستم آبان ۱۴۰۲ساعت 0:42 توسط mahtab| |

بیتاب توام......
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 21:02

اولیش همون شبی بود که دایی فوت شده بود و خونه شون بودیم.چندساعتی گذشته بود و یه سری مهمونا رفته بودنو هر کی یه گوشه برا خودش زانوی غم بغل کرده بود.دختر داییم رفته بود بچه پسرداییمو (پسر دو ساله و نیمه و به شدت بانمک) از اشپزخونه بیاره بیرون چون تو دست و پا بود و اونم شدید مقاومت میکرد و وقتی حریف عمه اش نشد یه فحش آبدار ناموسی نثارش کرد:)))من چنان از رو گریه شیفت شدم رو خنده و ترکیدم که انگار نه انگار دایی مرده:))))))))))))))))))))))))))یعنی همه ترکیدناااااااا:)))) مطمئنم داییم هم خودش داشت میخندید:)))))))..بعدی، مراسم سومش بود که قبلش نزدیکان ناهار خونه دایی بودننوه خالم (دختر حدودا 1/5 ساله) گرسنه اش یود و رفته بود تو حیاط چسبیده بود به دیگ غذا و گریه میکرد :)))))))))))))ینی به زور جداش کردن اوردنش تو خونه و یه بشقاب ریختن دادن بخوره صداش بیفتهوای خدایا یاد قیافه اش میفتم میترکمممم :)))))..صحنه سوم که خدا رو هزار بار شکر از چشم خیلیا دور موند روز چهلم تو مسجد بودکه مداح یک سره داشت روضه میخوندو ساعت مراسم تموم شده بود اما این بس نمیکردتا اینکه مامانم از گریه زیاد حالش بد شدو با عروسمون دوییدیم براش اب بردیم و آرومش کردیمکه یهو خاله ام رو به باندی که ازش صدای مداح میومدیه چیزی گفت که نمیتونم بنویسمش اما تا شعاع 1 متریمون هر کی شنید زد زیر خنده و دنبال راهی بودن خنده شونو کسی نبینه. صحنه اخرالزمانی ای بود :)))))))) نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۴۰۲ساعت 16:0 توسط mahtab| | بیتاب توام......ادامه مطلب
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت: 1:07

شبایی که خوابم نمیبره میرم پشت پنجره بیرونو نگاه میکنم.گربه‌ها تردد های مشکوکی میکنندائما در حال طی کردن طول و عرض کوچه هستن گاهی اروم میرن و دور و بر رو چک میکننگاهی تند قدم برمیدارن. گاهی وسط راه رفتن می‌ایستن و طولانی مدت زل میزنن به پشت سرشون بعد یهو میدوان.چه مرگتونه خب؟ بگیرید بکپید دیگه. شاید بگید به تو چه؟اخه چند وقت پیش شب خونه یکی از دوستامکه گربه داره بودم و گربه‌ش تا صبح نذاشت بخوابمانقد که تو خونه راه رفت و اینور اونور پرید.صبحش به دوستم گفتم؛ گفت این همیشه شبامثل روح سرگردان تو خونه میچرخهما هم عادت کردیم و حالیمون نمیشهولی احتمالا چون تو باهاش بازی کردی هیجان زده شده بودو نمیخوابید. [پدرسگ] نوشته شده در یکشنبه هفتم آبان ۱۴۰۲ساعت 0:21 توسط mahtab| | بیتاب توام......ادامه مطلب
ما را در سایت بیتاب توام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mahtab76765 بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت: 1:07